27 سالگی ...

 

امروز که اینجا ایستاده ام، یعنی: 27 سال در این دنیا زیسته ام...

همیشه بیست و هفت سالگی را دور می‌دیدم و دوست نداشتم به آن فکر کنم.
٢٧ سالگی ! هرچند بدون دعوت آمدی اما دوست دارم وقتی میروی خاطرات خوبی داشته باشم چیزهای زیادی یاد گرفته باشم و آدم بهترو مفیدتری باشم .

امروز 27 سال دارم و دیگر کیک و هدیه برایم چندان جذابیتی ندارد دیگر آن زندگی توام با عشق و عاشقی افسردگی و گوشه نشینی ها از بین رفته تنها هدیه های با ارزش زندگی من بعد از خانواده و چند دوست خوب رویاهایم هستند که هر روز به امیدشان چشم باز می کنم و شبها با حضورشان به خواب می روم آرزویم در آغاز 27 سالگی این است خدایا رویاهایم را به باد مسپار زیرا تنها گنجینه من برای زندگیم هستند و آرزو میکنم هیچ گاه مسیر زندگی را گم نکنم ...

 

26سالگي گذشت و برای من بسيار پر هياهو بود.

تجربه کردم و بسیار آموخته م...

تجربه کردم تعریف شدن را ...

بارها و بارها کنار بسیاری انسان ها، "تعریف شده ام". خودم را "تعریف" کرده ام. گاهی خوشم نیامده و از نو تعریف کرده ام...

 

آموخته ام ...

آموخته ام که آدم باید "تنهایی"را بلد باشد؛ که هرچه کنی، انسان در انتخاب "عشق"، "ایمان" و "مرگ"، تنهاست... و آموخته ام که این همه را انسان انتخاب می کند!

آموخته ام که هر روز در زندگی، لیاقت آن را دارد که برای بهترین روز زندگی شدن تلاش کند...

 

آموخته ام که در زندگی "هر آنچه سخت و استوار است دود می شود و به هوا می رود اما این جویبار نرم و روان را اگر به حال خود رها کنی ،سر انجام از خود خاطره ای سخت و استوار در یاد ت به جای می گذارد....



دسته بندی : ، ،
  • نویسنده : علی نظری
  • بازدید : 867بار
  • انتشار : شنبه 12 آذر 1396 - 1:0